من از اون دسته از آدم ها هستم که تعصب خاصی نسبت به زبان فارسی دارم! - از وبلاگم کاملا" معلومه!!- ساده تر بگم، صرف فعل ها و استفاده مناسب از کلمات در جایگاه خودشون و همچنین داشتن دایره لغات گسترده، واقعا برام مهم هست! یعنی اگر می خواید مرگ تدریجی من رو با چشمای خودتون ببینید، کافیه وقتی داریم صحبت می کنیم، چهار پنج تا فعل رو اشتباه صرف کنید و کلمات رو در جای خودشون قرار ندید! با همین نسخه می تونید با خیال راحت برید دنبال خرید لباس مشکی! البته قبل از پیچیدن نسخه خریدتون رو بکنید که بعدش فرصتی نیست!!
حالا فکر کنید یکی با این حساسیت، با یکی مثل آقای هیس ازدواج کنه! یعنی کسی که در تمامی دوران قبل از تأهلش، خارج از منزل همیشه آلمانی صحبت می کرده و وقتی هم که منزل بوده یا پای سازهاش بود، یا پای کامپیوتر و البته ترانه سرایی هم می کرده اما زمانی که می خواسته فارسی صحبت کنه، مثل پسر بچه های سرتق، به تمامی دستور زبان فارسی دهن کجی می کرده!
یادمه اولین باری که تلفنی با آقای هیس صحبت کردم، نوع صحبت کردنش رو زدم به حساب ِ استرس و اینکه چون صدا مرتب قطع و وصل می شد پس من احتمالا" نصفه کلمات رو نمی شنیدم! بعد که با مامان محترمه تلفنی صحبت کرد! مامان عنوان کردن که :" جیغ! هیس چرا اینطوری فارسی صحبت می کنه!؟ معلومه توی این مدت اصلا روی فارسی صحبت کردنش کار نکرده!"
از همون موقع من فهمیدم که عجب راه ناهمواری پیش رو دارم!! یعنی عین دو، سه سال، من روی فارسی صحبت کردنه هیس کار کردم!! یعنی امکان نداشت سه تا جمله صحبت کنه و دو، سه تا اشکال ِ دستوری ازش نگیرم! البته نه که کلا" خیلی با استعداد هست، همون اولین باری که اومد ایران و با خانواده من روبرو شد، مامان خانوم عنوان کردن که :" جیغ! خیلی بهتر صحبت می کنه!!"
همین یه جمله کلی به من دلگرمی داد و باعث شد که هر چی بیشتر رو اعصابش راه برم و ازش اشکال بگیرم! یعنی من هم کلا" کنه!! ول کن نبودم که! وسط یه بحث جدی، وسط شوخی، وسط حرف های بیب دار! توی تنهایی، توی جمع! کافی بود " واو" رو جابجا بگه! سریع گوشزد می کردم! خلاصه که این آخری ها دیگه کار به جایی رسیده بود که هیس از من غلط می گرفت!- البته نه که کلا اعتماد به نفس بالایی داره!!- دیگه کم کم داشتم به بازنشستگی و افتخار کردن به خوب فارسی حرف زدن شوهر فکر می کردم که یهو دیشب دیدم ای دل غافل! باز دوباره افتاده روی دندهء فارسی حرف زدن به سبک ِ آلمانی حرف زدن ِ ترک های آلمانی تبار!
اون قدیم ها!! نه که در کنار هم نبودیم، الزاما" و اجبارا"!! شبی دو، سه ساعت تلفنی صحبت می کردیم! اما حالا که کنار هم هستیم، یا در کنار هم شبکه های آلمانی زبان رو زیر و رو می کنیم و یا همدیگر رو!! بنابراین فرصتی برای فارسی صحبت کردن نیست!!
یعنی دیشب، کم مونده بود خودم رو از سقف آویزن کنم!! چند سال خون ِ جیگر بخور، شوهر فارسی زبون تحویل جامعه بده!! اونوقت طی دو ماه اون هم به واسطه کم فارسی حرف زدن همه رشته هات پنبه بشه!
+ گفته بودم هر کی از درِ کلاس بیاد تو، یه راست میاد میشینه بغل دست ِ من؟! باز شاگرد جدید اومد و با اینکه دیگه بغل دست ِ من هیچ جایی نبود اما من موندم چطوری خودش رو این وسط جا داد!! یعنی از فردا رسما" می خوام یه پلاکارد ( پلاکارت!) بذارم جلوی میزم :
" دوست محترمی که از در میای داخل! هر قدر هم باریک باشی دیگه جا نمی شی!! زور نزن لطفا"!! "