یک سؤال مهم از خدمت شریفتون دارم :
" آیا ما ایرانی ها تنها ملتی هستیم که حتی برای تا سر خیابون رفتن بار و بندیل با خودمون می بریم؟"
تمام افراد خانواده کمیته ای تشکیل دادن برای جمع و جور کردن ِ وسایل من! بالاخره بعد از کلی هی بستن و باز کردنه وسایل که بلکه یه کم جمع و جورتر بسته بندی بشه، بار و بندیل اینجانب بسته شد! فقط 5 تا کارتن بزرگ! کتاب هست!! تازه اینا فقط مال این چند ماه هست که خریدم! و الباقی کتابها یا فرستاده شده یا قراره توی کتابخونه ام در منزل آقای پدر باقی بمونه!
تعدا بقیه کارتن ها و ساکها و چمدون ها رو نمیگم که اگه بگم می شم سوژه خنده دیگه!! وسایل رو جمع کردن گوشه اتاقم، دقیقا نصف اتاق شد!
" آیا ما ایرانی ها تنها ملتی هستیم که حتی برای تا سر خیابون رفتن بار و بندیل با خودمون می بریم؟"
تمام افراد خانواده کمیته ای تشکیل دادن برای جمع و جور کردن ِ وسایل من! بالاخره بعد از کلی هی بستن و باز کردنه وسایل که بلکه یه کم جمع و جورتر بسته بندی بشه، بار و بندیل اینجانب بسته شد! فقط 5 تا کارتن بزرگ! کتاب هست!! تازه اینا فقط مال این چند ماه هست که خریدم! و الباقی کتابها یا فرستاده شده یا قراره توی کتابخونه ام در منزل آقای پدر باقی بمونه!
تعدا بقیه کارتن ها و ساکها و چمدون ها رو نمیگم که اگه بگم می شم سوژه خنده دیگه!! وسایل رو جمع کردن گوشه اتاقم، دقیقا نصف اتاق شد!
حالا من در حالت سکته! که این همه بار رو کجا ببرم من؟! بقیه هی دارن دلداریم می دن که " بابا! چیزی نیست اینا که!" من هی جیغ وآه و ناله که " من نمیخوام! هیچکدومشون رو نمی خوام!!"
مامان محترمه دیدن الانه که من سکته رو بکنم! تماس گرفتن با خاله محترم که تازه یکهفته هست از سفر تشریف آوردن! تا از خاطرات فریت بارشون برام بگن و من یه کم کوتاه بیام و آروم بشم!
خاله خانوم :" من که رفته بودم برای فریت بار، یه آقایی اومده بود که داشت مبل می برد با خودش!! توی یه کارتن های پاره پوره و کثیفی هم بسته بندی کرده بودش که من به جای اون خجالت کشیدم! بهش گفتم ، آقا مگه اونجا مبل نیست!!؟ یه نگاه عاقل اندر نمی دونم چی چی!! تحویلم داد گفت :" مبل هیچ جا مبل ایران نمیشه!!! " یه کی دیگه هم اومده بود که داشت تشک فریت می کرد!! اونجا که بری و بارای بقیه رو ببینی دوباره اعتماد به نفس می گیری!"
یعنی من الآن باید عین خیالم نباشه و هی مانور ِ بار و بندیلم که روی اعصاب هست! رو نظاره نکنم! اما مگه میشه!
مامان محترمه دیدن الانه که من سکته رو بکنم! تماس گرفتن با خاله محترم که تازه یکهفته هست از سفر تشریف آوردن! تا از خاطرات فریت بارشون برام بگن و من یه کم کوتاه بیام و آروم بشم!
خاله خانوم :" من که رفته بودم برای فریت بار، یه آقایی اومده بود که داشت مبل می برد با خودش!! توی یه کارتن های پاره پوره و کثیفی هم بسته بندی کرده بودش که من به جای اون خجالت کشیدم! بهش گفتم ، آقا مگه اونجا مبل نیست!!؟ یه نگاه عاقل اندر نمی دونم چی چی!! تحویلم داد گفت :" مبل هیچ جا مبل ایران نمیشه!!! " یه کی دیگه هم اومده بود که داشت تشک فریت می کرد!! اونجا که بری و بارای بقیه رو ببینی دوباره اعتماد به نفس می گیری!"
یعنی من الآن باید عین خیالم نباشه و هی مانور ِ بار و بندیلم که روی اعصاب هست! رو نظاره نکنم! اما مگه میشه!
جواب سؤالی که پرسیدم فراموش نشه!