من همیشه با لهجه مشکل داشتم. یعنی کافیه کسی که تنها کمی لهجه داره باهام شروع به صحبت کنه؛ اون وقته که چشمام یهو گرد بشه و هر قدر هم که از تمرکز و زبان فارسی و بقیه مسائل کمک بگیرم، باز هم نتونم متوجه بشم که طرف مقابلم در مورد چه موضوعی صحبت می کنه!
پریروزها سر کلاس نشسته بودیم که شاگرد جدید اومد. یه آقایی که بعدا فهمیدم پنجاه و هشت سال دارن! یکراست اومدن نشست پیش من! و شروع کرد ایتالیایی حرف زدن! خودم از همون اول که مسئول ثبت نام این آقا رو آورد توی کلاس و معرفی کرد که ایتالیایی هستن، حدس می زدم که الان فکر می کنه هم وطن هستیم! نیشم تا بنا گوش باز شد و بهش گفتم من ایتالیایی نیستم! بر و بر نگام کرد و بعد هم دفتر و کتابش رو از توی کیفش درآورد! من پیش خودم فکر کردم طرف هیچی آلمانی نمی دونه و دلم براش سوخت! چند دقیقه نگذشته بود که شروع کرد تند تند یه کلماتی رو بلغور کردن! ریتم ادا کردنه جملاتش زبان ایتالیایی بود! پیش خودم گفتم " ای بابا! من که گفتم ایتالیایی نیستم!" بهش گفتم:" آلمانی صحبت کنید! اگر نمی تونید من کمی انگلیسی و فرانسه هم می دونم!" دیدم همین طور بر و بر نگام میکنه! از اون نگاههای عاقل اندر سفیه! توی دلم باز دلم براش سوخت و البته کمی هم از نگاهش ناراحت شدم! حالا مگه ول کن بود! هی حرف می زد و من هی نمی فهمیدم و اون باز هی حرف می زد! استادمون که دید ول کن ِ من نیست شروع کرد باهاش حرف زدن! طرف ایتالیایی حرف می زد و استادمون آلمانی! و من مونده بودم که طرف چه درک مطلبی داره و استادمون چه خوب ایتالیایی می فهمه!! بعد هی این فک من نزدیک می شد به میز! بعد یهو دیدم اینا دارن درد و دل می کنن ها! بعد یه کم دقیق گوش دادم دیدم ای بابا! طرف داره آلمانی حرف می زنه اما با لهجه ایتالیایی!
درست مثل اینه که یه هموطن اصفهانی با همون لهجه شیرین، انگلیسی حرف بزنه! هیچی دیگه! یه کم که گذشت به اون آقا یادآور شدم که آلمانی با لهجه ایتالیایی رو خیلی خوب حرف می زنه! لبخندی زد و ازم پرسید :" اسپانیایی هستی؟"
+ با اینکه این شعر برام تازگی نداشت اما نمی دونم چرا اشکم رو درآورد! ببینید!
پریروزها سر کلاس نشسته بودیم که شاگرد جدید اومد. یه آقایی که بعدا فهمیدم پنجاه و هشت سال دارن! یکراست اومدن نشست پیش من! و شروع کرد ایتالیایی حرف زدن! خودم از همون اول که مسئول ثبت نام این آقا رو آورد توی کلاس و معرفی کرد که ایتالیایی هستن، حدس می زدم که الان فکر می کنه هم وطن هستیم! نیشم تا بنا گوش باز شد و بهش گفتم من ایتالیایی نیستم! بر و بر نگام کرد و بعد هم دفتر و کتابش رو از توی کیفش درآورد! من پیش خودم فکر کردم طرف هیچی آلمانی نمی دونه و دلم براش سوخت! چند دقیقه نگذشته بود که شروع کرد تند تند یه کلماتی رو بلغور کردن! ریتم ادا کردنه جملاتش زبان ایتالیایی بود! پیش خودم گفتم " ای بابا! من که گفتم ایتالیایی نیستم!" بهش گفتم:" آلمانی صحبت کنید! اگر نمی تونید من کمی انگلیسی و فرانسه هم می دونم!" دیدم همین طور بر و بر نگام میکنه! از اون نگاههای عاقل اندر سفیه! توی دلم باز دلم براش سوخت و البته کمی هم از نگاهش ناراحت شدم! حالا مگه ول کن بود! هی حرف می زد و من هی نمی فهمیدم و اون باز هی حرف می زد! استادمون که دید ول کن ِ من نیست شروع کرد باهاش حرف زدن! طرف ایتالیایی حرف می زد و استادمون آلمانی! و من مونده بودم که طرف چه درک مطلبی داره و استادمون چه خوب ایتالیایی می فهمه!! بعد هی این فک من نزدیک می شد به میز! بعد یهو دیدم اینا دارن درد و دل می کنن ها! بعد یه کم دقیق گوش دادم دیدم ای بابا! طرف داره آلمانی حرف می زنه اما با لهجه ایتالیایی!
درست مثل اینه که یه هموطن اصفهانی با همون لهجه شیرین، انگلیسی حرف بزنه! هیچی دیگه! یه کم که گذشت به اون آقا یادآور شدم که آلمانی با لهجه ایتالیایی رو خیلی خوب حرف می زنه! لبخندی زد و ازم پرسید :" اسپانیایی هستی؟"
+ با اینکه این شعر برام تازگی نداشت اما نمی دونم چرا اشکم رو درآورد! ببینید!