خدا رو شکر نمردیم و پامون به مجلس لهو و لعب هم باز شد!:دی
من چه وقتی که ایران بودم و چه حالا که اینجام اهل نوشیدنی های الکلی نبودم و نیستم. به عقیده من چیزی که طعم خوبی نداره دلیلی هم نداره که نوشیده بشه و یا خورده! یادمه اولین باری که تو ایران پیش اومد و از همه جا بی خبر به هوای ِ چشیدن یه طعم دلپذیر، بهش لب زدم، همچین تصورات ذهنیم ریخت به هم که سوختنم تا ته معده فراموشم شد! اینجا هم که زیاد فرقی نکرده موضوع! نه من می نوشم و نه هیس.
جمعه سر کلاس، صحبت مهمونی آخر سال بود و اینکه یه عده از بچه های روس تصمیم دارن همه رو مهمون کنن. یه برگه دست به دست می چرخید و هر کس تمایل داشت توی مهمونی شرکت کنه اسمش رو توی لیست وارد می کرد. من هم که کلا" خوشحال و بی خبر از فرم ِ مهمونی های روس ها، پیش خودم حساب کردم یه گپی می زنیم و یه قهوه ای می نوشیم و بعد هم راهی خونه می شیم! اسمم رو که نوشتم تازه کاشف به عمل اومد که توی مهمونی تنها نوشیدنی های الکلی سرو میشه و تنها چیزی که نیست قهوه هست. یکی از بچه های مسلمان اسمش رو حذف کرد، اما من و یه عده دیگه نه! من که پرو پرو حتی تصور این رو هم نکردم که اگه اسمم توی اون لیست نباشه بهتره، حالا نه به واسطه دین بلکه به واسطه عدم تمایل به نوشیدن!!
پیش خودم حساب کردم، به جهنم که قهوه نیست! بالاخره چای که پیدا میشه! اونم نبود؟! بازم مهم نیست! نشستن وسط یه عده که می خوان شادی کنن خالی از لطف نیست، حالا به هر صورت!
بغل دستی من یه آقای کانادایی هست و خوب حواسش جمع همه جا هست و یه بار هم مچ من رو در حین تُف کردن ِ یه کاکائوی الکلی گرفته!! با کنجکاوی پرسید:" تو الکل دووست نداری اما اجازه داری الکل بنوشی؟" فقط گفتم" من اجازه هر کاری دارم، چون انسانم!"
یعنی فقط همین رو کم داشتم که اینجا هم یه گشت ارشاد باشه!! حالا ایرانی نشد، کانادایی! :دی
اینکه به واسطه دین بهم یادآوری بشه چه اجازه ای دارم و چه اجازه ای نه، برام حس ِ انسانی بی اراده و بدون شعور رو بوجود میاره که تنها می پذیره! در حالی که باید تجربه کرد و با منطق پذیرفت چه در چهارچوب دین و چه فراتر از اون!