۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه

65- کشتار ِ اینها!

همیشه از استرس بیزار بودم و البته کل زندگیم هم به داشتن استرس اون هم نوع شدیدش گذشته! البته استرس داشتن من نه از چهره ام معلوم میشه و نه میشه از رفتارم چیزی فهمید! در کل از اون دسته از آدم هایی هستم که خوب حفظ ظاهر می کنن! و این حفظ ظاهر کردن باعث شده که بر اثر فشردن زیاد دندان ها به هم در حین استرس، فک مبارک کارآیی های خودش رو از دست بده و گاهی اوقات قفل بشه و یه جماعتی از شنیدین صدای ِ گرمم بی نصیب بمونن! حالا کاری ندارم که شب به شب باید با یه قالب توی دهن بخوابم و مدام حواسم باشه که یه وقتی حشره ای، جونوری چیزی سر از دهن مبارک اینجانب در نیاره!
تصمیم ندارم بحثی رو شروع کنم و یا ماجرایی رو بازگو کنم، فقط اینکه، امروز از صبح آنچنان دچار استرسی بودم که پنج ماه تحت درمان بودن کامل به باد رفت. امروز رسما فک مبارک س.ر.و.ی.س شد و در حال حاضر یک ساعتی هست که من دست به فک، روی مبل ولو شدم و سعی می کنم طوری ماساژش بدم که حداقل بشه باهاش چهار کلام حرف زد!
اخبار امروز واقعا هولناک بود! هیچ چیز نمیشه گفت. حتی نمیشه به چیزی فکر کرد. من... ترسیده ام. درست مثل روزی که یکی از همین ا.ط.ل.ا.ع.ا.ت.ی ها دست مامان رو شکست! من امروز درست مثل همون روز ترسیدم. و قفل شدن فک ِ من در مقابل کشتار ِ بزرگ ِ اینها درست در چنین روزی، اتفاق کوچکی هست!

۳ نظر:

سانی گفت...

منم به خاطر فشار زیاد شب هامدتها گارد نایت توی دهانم بود . الان که مدتیه استفاده نمی کنم مفاصل کنار فکم همیشه دردناکه. اخبار این چند روز رو هم که دنبال میکردم و می کنم چنان ترس و استرسی بهم وارد شده که دیگه نمی تونم تنهایی توی این خونه تحمل کنم تا دم صبح بیدار می مونم تا صبح چند ساعتی بخوابم. :(

پیردختر گفت...

حق داری. خونسردترین آدما باشی با این اوضاع عصبی می شی.

غزلك گفت...

مگه میشه آدم با دیدن اتفاقایی که افتاده نترسه.
مواظب خودت باش جیغ عزیز