+ هیچ چیز نمی تونه از این لذت بخش تر باشه که به جای کلید توی قفل در چرخوندن، زنگ در رو بزنی!!
+ من از اون دسته از آدم ها هستم که گذشته دیگران برام مهم نیست و تنها مسائلی که به من و آینده ام مربوط میشه برام پررنگ هست!
یادمه همون روز اولی هم که با آقای هیس از نزدیک آشنا شدم بهش یادآور شدم:" گذشته من به خودم مربوطه و گذشته تو هم به خودت! اما از حالا به بعد به هر دومون!" گذشته من که به واسطه آشنایی طولانی مدت من و هیس قبل از ازدواج، همینطوری لخت و عور جلوی چشم آقای هیس بود! یعنی اگه الان از هیس بپرسید که :" فلان تاریخ جیغ توی کدوم مهمونی با کیا آشنا شده؟" بهتر از خود من می دونه! یعنی بدبختی من یه دونه موضوع هم ندارم که هیس ازش خبر نداشته باشه!
یعنی واقعیت اینه که من ابدا فکر نمی کردم یه روزی با هیس ازدواج می کنم والا لال می شدم و براش درد و دل نمی کردم که حالا حتی اندازه یه پر مگس هم راز نداشته باشم که از مخفی کردنش لذت ببرم!!
گذشته آقای هیس هم مثل مال من! البته با این تفاوت که از اون زمان که قرار بر ازدواج شد، هیس هم شروع کرد به گفتن گذشته اش! شما حساب کن شبی یه ماجرا رو هم گفته باشه دیگه تا حالا باید ته کشیده باشه دیگه! حالا در نظر بگیرید با این پیش زمینه که من و هیس همه چیز رو در مورد هم می دونیم و خانواده هیس پیش خودشون فکر می کنن احتمالا" گذشته هیس از من مخفی هست و من هم که حساس، نباید هیچی هم بفهمم، گفتگوی پایین پیش میاد!
افرد حاضر: کل اقوم درجه یک آقای هیس به علاوه یکی از دایی های آقای هیس به همراه همسرشون!
زمان: دقیق" وسط شام خوردن!
مکان: پذیرایی خونه ما!!
پدر ِ آقای هیس!: راستی هیس!! از نازگلی!! چه خبر؟
یهو همه ساکت شدن و اول زل زدن به بابا، بعد هم زل زدن به من! انگار منتظر یه عکس العمل عجیب غریب از من بودن !
یکی از خواهر شوهرها! در حالی که نگاهش به بشقاب غذاش بود نه نگاههای دیگران!: ناز گلی نه بابا! نازپری!! دوست دخترت هیس!!
یعنی این بنده های خدا یهو رنگشون پرید! پیش خودشون داشتن فاتحه هیس و زندگیمون رو با هم می خوندن!! هیس که فهمید الانه که اونا از ترس ِ دسته گلی که پدرشوهر محترم و خواهرشوهر محترم مشترکا" آب دادن!! پس بیفتن؛ با دستپاچگی بلافاصله گفت: دوست دخترم نبود که! همکارم بود!
پدر شوهر محترم که عجیب دوزاریه کجی دارن!: نه بابا! همکار چیه؟ دوست دخترت بود!!
یه خواهر شوهر دیگه با هول: همکارش بود!!
من با نیش باز: ای بابا! چرا هول میشید!؟ من هم از این همکارا زیاد داشتم!! :دی
+ چون عده زیادی از کسانی که می خواستم عکس های مراسم عروسی من و هیس رو ببینن، موفق نشدن، بدور از لوسبازی دوباره عکس ها رو می ذارم!!