۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

34- یادی از دیروز!

من به نشانه ها اعتقاد زیادی دارم. کافیه در شرف انجام دادن ِ یه کار حیاتی باشم، اما یهو حس کنم نباید این کار انجام بشه! انجام نمی دم! حالا التماس کنن، خواهش کنن، منطقی برام توضیح بدن! انجامش نمی دم. دقیقا مثل بیرون رفتن ام هست! یعنی کافیه حس کنم من نباید از خونه خارج بشم، امکان نداره از خونه خارج بشم!
امروز هم درگیر همین حس ها بودم. با اینکه امروز مبحث مهمی آغاز می شد و من می دونستم به واسطه تسلطی که دارم می تونم از فرصت استفاده کنم و بقیه رو مجبور به کنتاکت کنم و البته هر چه بیشتر خودم رو در دل ِ مبارک استاد جا کنم!! اما نرفتم! تا ساعت ده توی جام وول خوردم و بعد از صبحانه هم روی کاناپه یه لم دادم و به این فکر کردم که سال قبل در چنین روزهایی چه درگیری هایی داشتم! هم نگران برگزاری ِ مراسم بودم و هم نگران به هم خوردن ِ مراسم! نه که سال قبل هر چی اتفاق ناگوار بود یهو پشت سر هم برای خانواده آقای هیس افتاد! عدم حضور هیس و فشار روحی که بروم بود. سر و سامان دادن به تمامی مراسم که تنها به عهده من و مامان بود و مسائل حاشیه ای که توی اکثر عروسی ها مشترک هست.
بعد یهو دلم برای ایران تنگ شد و یاد دوستان کردم! خدا رو شکر موبایل هیچ کدومشون هم آنتن نداد که بهشون یادآور شم که به یادشونم! نه ساقی و نه مائده! مامان محترم هم که جواب نمی دادن!
بعد بی مقدمه یاد آخرین بارهایی افتادم که انقلاب رفتیم. یاد اون همه کتاب و کیف آرشیو و بوم و بند و بساط دیگه ای که، از سر و کولمون آویزون بود. یاد کافه همیشگی که چند ساعتی از وقتمون رو اونجا می گذروندیم. یاد اون دو تا لیوان بزرگ آب زرشک افتادم که بعد از اون دو تا لیوان بزرگ آب طالبی، به زور می خواستیم بخوریمش!
مزه آب زرشک توی دهن ام پیچید! و گرمای اون محبتی که بود. سال قبل این روزها وسط اون همه استرس و نگرانی، تو بودی و حالا هم این روزها باز یاد تو هست. شاید دور باشی اما هستی.
+ آب زرشک درست کردم! با یاد همه خاطرات خوب می نوشم!!