۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

12- روایت کدبانو شدن!

+ همیشه فکر می کردم که سخت ترین کار دنیا اسباب کشی یا همون جابجایی هست، الان دیگه مطمئنم که سخت ترین کار دنیا واقعا همونی هست که اون بالا گفتم!
بالاخره بعد از سه- چهار هفته اونور دویدن و سه هفته اینجا با همه وجود بدو بدو کردن، کارهای خونمون تموم شد! در حال حاضر شما با یک عدد جیغ روبرو هستید که جای هر کدوم از وسایل زندگیش رو می دونه و روی مبل ِ پذیراییش لم داده و با رضایت به همه جا نگاه می کنه و چای ِ بابونه ش رو هورت می کشه!! - باز یکی از اون وسط گفت " بی ادب!!" شما چاییت داغ باشه هورت نمی کشی؟!-
فقط مونده تلویزیون بخریم و جاکفشی و کنسولی که سفارش دادیم آماده بشه! که البته زیاد توی فرم و دکوراسیون خونه یا مرتب بودن و نبودنش تاثیری نداره!
+ چقدر ترسناکه یهو بشی زن عمو و زن دایی!! اونم زن عمو و زن دایی بچه هایی که فارسی رو نصفه نیمه می دونن و از هر پنج تا کلمه ای که مثلا فارسی حرف می زنن، چهارتا و نصفیش آلمانی باشه! بعد انتظار داشته باشن تو تمام حرفاشون رو هم بفهمی!!
+ دیشب خانواده آقای هیس منزل ما تشریف داشتن! و ما بسی شادمان!! از حضورشون از شب قبلش داشتیم بکوب کار می کردیم که یه وقتی کم و کسری توی پذیرایی نباشه! یعنی فکرش رو کنید اول زندگی یهو هفده هجده تا مهمون داشته باشی که همه جوره هم باهاشون رو در واسی داشته باشی!! حالا قرار بود خونمون رو هم برای بار اول ببینن! من که خیالم از همه نظر راحت بود! چون می دونستم عکس العملشون چیه! تنها نگرانیم شام بود که نمی دونستم با این گاز مزخرف اینجا چی از آب در میاد!
لازم به ذکره که گازهای اینجا برقی هست و اسلوموشن ِ گازهای ایرانه!! یعنی بعد سه هفته تازه من دستم اومده که مثلا زمان دم کشیدن برنج برای دو نفر چقدر هست! حالا با این وضعیت مهمون هم دعوت کردم! البته یه بند داشتم چهار قل می خوندم و فوت می کردم به غذا که خدا حفظش کنه از هر لحاظ و آبروی ما رو نبره! بعد کلا نه که من روم زیاده و اعتماد به نفسم نزدیک به سقفه!! غیر از شیرن پلو، ته چین هم درست کردم!! بعد حالا ته چین رو رو گاز درست کردم و برنج شیرین پلو رو هم می خواستم توی پلوپز درست کنم!! بعد حالا در نظر بگیرید که بار اولم هم بود که می خواستم توی پلو پز برنج درست کنم!! یعنی فکر کنم من اولین عروسی باشم که با این همه آمادگی قبلی خانواده شوهر محترم رو دعوت کرده باشم!!
برنج رو که انداختم گردن آقای هیس که می گفت تجربه داره! بد هم نشده بود! در کل همه چیز خوب بود! عکس العمل کوچولوهای فامیل که ابدا ایران نیومدن و با وسایل منازل ایرانی آشنایی نداشتن، در مقابل وسایلی که من از ایران آوردم خیلی جالب بود! مخصوصا در مقابل لوسترها!!
+ نه که من کلا به نظرات همچنان احترام می ذارم! به زودی عکس هایی که توی شهر با جا زدن خودم به جای توریست ها!! انداختم رو می ذارم!

۱۷ نظر:

غزلك گفت...

ماشالا هزار ماشالا چه كدبانويي.
خدايي مهموني دادن واسه هفده هجده نفر اونم از خونواده شوهر خيلي وحشتناكه ها.

dina گفت...

سلام. پس رفتی آلمان.
خوبه که جا به جا شدی.
عوضش وقتی اینطوری اومدن خونت یکدفعه ترست ریخت. دیگه ذره ذره دق مرگ نمیشی :دی

ماهی سیاه کوچولو گفت...

پس چرا من فکر می کردم انگلیس هستی جیغ ؟؟
خسته نباشید بابت بر امدن از پس 17 مهمان ... که خدایی کار سختیه

گلابتون و گلابی گفت...

خیر ببینی که نصفه شب آپ میکنی ... بلکه خستگی از تنم در بره .....
شدیدا منتظر عکسات هستم . نمیتونم تصور کنم تو با اون روحیه و اخلاقی که ازت سراغ دارم زن دایی بشی !!!!
من که بهم میگفتن زن دایی حالم بد میشد .... آدم احساس میکنه زن 40 ساله اس !!!!

اقاداداش گفت...

سلام چه زندگی جالبی داری خوشم اومد به اقای هیس هم سلام برسون

خانوم آسموني گفت...

میام دوباره
باید بخوابم :D
ده دقه دیگه سحره و مامان بیدارمان میکند..یوهاهاهااااااا....
فهلنننننن
بووووووووس

خانوم آسموني گفت...

سهلام مجدد...
خب اولن که به به چه خانوم هه کدبانویی.. ماشالا.. ماشالا.. بزنم به تختهههههههههه....
و دوم اینکه.. مبارک باشه خونه ی سرو سامون گرفته...
ایهیندشم.. ایشالا خونه ی خوشبختی هاتون بشه عزیزم... بوووووووس
بهدشم اینکه.. آفرین.. دخمل ایرونی از پس همه چی بر میاد.. ایهییییین..
بهد ترشم اینکه... ای جان.. لوسترینا هم بردی با خودت.. چقذه جیدلی
مواظبت خودت باش
بوس بوسی

نسرین گفت...

چقدر خوبه که اونجا دور و برت شلوغه ! یه عکس هم از این میز شامو این چیزا میذاشتی کدبانو .

سانی گفت...

معلوکخ حسابی کدبانویی که به جای پختن پلومرغ برای اولین بار ته پین و شبرین پلو رو انتخاب کردی غذاهای پردردسرین.
شادمان و خوشبخت باشی:*

خانوم مارپل گفت...

سلام جیغ عزیزم
خیلی وقته میخونمت ولی کامنت نزاشتم
ایشالا ازین به بعد
تبریک میگم بابت ازدواج و سفرت
خداییی خیلی جرات داشتی با اون قضایایی که گفتی این همه مهمون دعوت کردی!!
موفق باشی خانومی

ماه مون گفت...

اولین بارش سخته منم یه بار 18 نفر مهمون داشتم ولی دیگه ترسم ریخته بگو یه هیئت بیان :D

bahar گفت...

Migam biya tajrobiyatet ro be man begoo ishala ye sal dige be dardam mikhore. tasavore inhame mehmoone ghome shohar onam be in zoodi vaghean baram vahshatnake!
www.my-life.blogsky.com

پری ناز گفت...

خسته نباشی خانوم از مهمون داری خونواده ی شوهر!!!الحق که با اینکه تجربش رو ندارم ولی می دون که کار سختیه!اون هم تو دیار غربت!!!به قول شیرازی ها نه خسته خانووووم!

Mrs.ZigZag گفت...

نیستی اینجا باهات درد دل کنم نازنین! افتاده رو دوره اینکه بره انصراف بده از دانشگاه و بره سربازی و بعدم پاشه بره سوئد!!!! البته توی تمام این مسائل باهاش موافقم. چون درس خوندنش راه به جایی نمی بره! لاقل بره سربازی که اگه همین جا هم موند بفرستمش دنبال یه کار درست و حسابی! فقط تنها مشکلم سوئد رفتنه! سرده اونجا... تازه من همه جا رو فکر کره بودم جز سوئد! کاش خصوصی داشت اینجا

ناشناس گفت...

و ديگر هيچ...!

س ي م ا گفت...

عجيب است...!

رها گفت...

17-18 تا فامیل شوهر....!!!!بابا کدبانو...[بوسه]باز خوبه که دور وبرت شلوغه و تنها نیستی...