۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

14- ایران شناسی غذا!

گاهی وقتا حضور یک آشنا یا یک هموطن می تونه یه جورایی دل گرمی باشه. اما در مورد ما ایرانی ها نمی دونم چرا از ایران که خارج می شیم اولین نصیحتی که از همه طرف می شی این هست که " خارج از کشور با ایرانی جماعت دمخور نشو!!" البته در مورد من یکی زیاد این نصیحت به کار نمیاد؛ به چند دلیل!! اول اینکه، کلا" از اون دسته از آدم ها هستم که با خودم هم دمخور نمی شم چه برسه به دیگران حالا ایرانی و غیر ایرانی نداره! دوم اینکه، توی این شهری که من ساکن هستم ایرانی ها خیلی انگشت شمارن! یعنی فکر کنم کل ایرانی های این شهر اقوام آقای هیس باشن! پس عملا" ایرانی وجود نداره که بشه باهاش رفت و آمد کرد و اینایی هم که هستن اقوام جناب همسر هستن که نمی شه هیچ جوره در مورد اون نصیحت بهشون عمل کرد!

اما با وجود این خصیصه عدم ارتباط برقرار کردنه خارج از امور کاری در من، نمی دونم چه مرضی هست که همش دنبال ایرانی می گردم اینجا! مخصوصا توی در و همسایه! هنوز دو روز از اومدنم نگذشته بود که آویزونه زنگ های مجتمعمون بودم!! کل مجتمع ما سه تا ساختمان هشت طبقه هست که در هر طبقه شش واحد آپارتمان هست! حالا پیش خودتون فکر نکنید که چه خبره! چقدر شلوغ!! تو بگو یه صدا از این سه تا ساختمون بلند بشه! تو بگو اصلا یه آدم اینجا ببینی تو! یعنی از صبح تا شب وایسا جلوی پنجره!! یکی رد نمی شه که دلت خوش باشه کسی رو دیدی!! اکثر آپارتمان ها یا خالی هست یا تنها یک نفر ساکنشه!!

خلاصه این رو می گفتم که " آویزونه این زنگ ها بودم که ببینم ایرانی ای چیزی ساکنه اینجا یا نه!" همه آلمانی هستن! من و هیس و یه ایتالیایی تنها خارجی ساکن در اینجا هستیم!! خلاصه تلاش و فضولی ما به نتیجه نرسید تا اینکه...
چند روز پیش داشتم توی پذیرایی بالا پایین می رفتم و گردگیری می کردم که یهو از بالکن یه بوی پیاز سرخ کرده ای به مشامم خود که نگو و نپرس! از اون پیاز داغ هایی که فقط از خونه های ایرانی بلند میشه! حالا من با سر رفتم تو بالکن ببینم از کجاست! آخه نه که بو رنگ داره و میشه تشخیص داد از کجا میاد بیرون! هیچی دستگیرم نشد! گذشت تا یکی دو روز پیش!! داشتم به گلدون هام آب می دادم که یهو بوی بادنجان کباب شده اومد! وای منو بگو!! اگه لوتو برده بودم این همه ذوق نمی کردم! نمی دونم با سر بود با چشم بود با دست بود!! با یه جا پریدم توی پذیرایی و بعد هم بدو بدو اومدم تو اتاق خواب و جیغ که " یه ایرانی اینجاس هیس!! داره میرزاقاسمی درست می کنه!!" هیس حالا از ترس زهره ترک شده بود !! با چشمای از حدقه شده به من نگاه می کرد که کم بوده بود با صورت برم تو در و دیوار!! بعد از اینکه از سلامت روحی و روانی!! من مطمئن شد خیلی خونسرد گفت:" حتما" ترک هستن!"
- : " ترک چیه!؟ از کی تا حالا میرزاقاسمی یه غذای ترکی شده؟! اونم ترکای ترکیه؟؟!!"
خلاصه که من همچنان گوش به زنگ بوی غذای بعدی هستم! اینبار اگه یه بویی چیزی بهم بخوره راه میوفتم توی کل مجتمع و در همه خونه ها رو می زنم و این خانواده ایرانی رو پیدا می کنم!! نه برای ایجاد ارتباط! بلکه تنها برای اینکه به هیس ثابت کنم که میرزاقاسمی یه غذای ایرانی هست!!

+ الوعده وفا! نوبت به عکس ها می رسه! البته یه تعدادی! اگر بعضی از عکس ها مثبت هجده هست پوزش می طلبم و البته از حضورفعال اینجانب در تمامی عکس ها اونهم با تیپ ِ شنبه - یکشنبه!!
عکس های مربوط به " بورگا بِقو"
+ و + و +
اسم این اثر رو نمی دونم اما دقیقا داخل کوچه روبروی بورگا بقو هست.
+ و +
مارک اشتِته
+ و +
آگوستینا پلتس
+

۱۱ نظر:

خانوم آسموني گفت...

افلللللللللللللللل

خانوم آسموني گفت...

ای جااااااااااااااااان... عسکاشو نیگاااااااااااااااا
اینا یه کم بیشتر از یه کم خب +18 بودن
ههههه
چقذه وحشتناک بودن خب...
:-s
بهد اینکه...
وختی کنار اون خانوم هیکل خشنگه قرار گرفتی.. دیگه خوش هیکل بودنت کاملن واضح و مبرهن شد.. ای قبونه دخملیه ساده و خوش تیپ..
کفشاشو نیگاااا
=P~
خوشبخت باشی خانومی
در مورد بادمجون و اینا...
به جون خودم تنها موجوداتی که این مدلی غذا میپزن.. با این وصفی که کردی.. ایرانی جماعته...
ایشالا این دفه بو قرمه سبزی بیهات که دیگه بی برو برگرد زده باشی به هدف
ایهیندشم
مواظبت خودتون باشید
آهااااااااااااااااااااا
من اون گردالیه سیاهه مشترک در تمامی هه عسکاتو بخولم
ههههه
بوس بوسی

غزلك گفت...

چقدر اثر هنري داره اين شهر شما.
ولي چقدر يه قورن همه يه جورايي.

Mrs.ZigZag گفت...

در مورد آلمان و کانادا دارم بیشتر فکر می کنم و باور کن 50 درصد قضیه ی آلمان بخاطر وجود توئه. البته با مامان که صحبت کردم کانادا رو ترجیح داد. چون ظاهرن کانادا معدلای بالای 17 و دارای مدرک تافل رو با شرایطی بورس می کنه و تحصیلش مجانی می شه... نمیدونم! حالا فعلن هنوز یک سال وقت هست برای تصمیم گیری!!

Mrs.ZigZag گفت...

عکسات رو که می بینم دلم برات تنگ میشه نازنین! خیلی ها...

اقاداداش گفت...

سلام
1 - ماشالا چقدر فعالی صبح یه اپ شب هم یه اپ (البته به وقت وطن )
2 - چه کفشای قشنگی ...
3 - دیده بودم عکس پیامبرارو نشون میدن یه حلقه زرد جای صورتوش هست ..این سیاهه شاهکار بود
4 - میخوای یه اش رشته نذری درست کن ایندفه با بهونه برو اویزون زنگا شو هر کی رو دیدی کلی کیف کرد ایرانیه احتمالا (البته فکر کنم یه سال پس اندازتونو باید بدی پول سبزی )
5 - ... شاد باشی

نسرین گفت...

به ! غذای ترکای ترکیه رو دست کم نگیر ! 1000 نوع از این میرزا قاسمیا دارن ! تو ماهواره فرتو فرت هر روز یکیشونو یاد میده ! منم میدونم که همسایتون ترکه :ی
خانوم بی زحمت وقتی میخواهید عکس بگیرید کنار استخر پیرمردها نباشه ! حداقل کنار استخر جوان ها باشه و اینا ! بماند برای چه :ی

ساراي گفت...

جيغ خيلي باحالي..از خوندن نوشته هات لذت مي برم!

ايشالا كه به زودي تو مجتمع فك و فاميل پيدا مي كني!!

هاD گفت...

کیفتون چه قشنگه . از کجا خریدین ؟ :))

اُلیــــــــــو! گفت...

وااااااااااااای نــازنیم چــه جاهای خوشگلـــی..میگم هــا موهـات رو کوتــاه کــردی؟؟؟ تو عکس آخــری یه کم موهات معلومــه اما اون موهــای فـرفریه بلندی که تو عکسـای عروســیت دیدم نیست:(

امیــدوارم که اون همســایه هـه ایــرانی بـاشه بلکــه یه کم دلت خنک شــه:*

ماهی سیاه کوچولو گفت...

کوچه های باصفایی
این حسو من هم که ایرانم دارم ( نه به شدت حس شما) البته زمانی که همشهریامو در سفر می بینم
یه حس خوب بهم دست میده که اسمشو نمیدونم :)