۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

37- طبقه دوم از بالای هرم!

یادمه قبلا" معایب زندگی در اروپا رو یه هرم در نظر گرفته بودم که رأس و طبقه زیر رأس رو تکلیفشون رو روشن کردم! حالا می خوام به معضل دیگه ای بپردازم!!
من از اون دسته از آدم ها هستم که از حشرات نفرت دارم! حالا می خواد خزنده باشه! جهنده باشه! گوشتخوار باشه! خونخوار باشه! زشت باشه! خوشگل باشه! وطنی باشه! خارجی باشه!
یعنی تو بیا من رو بنداز جلوی یه ببر که بیاد من رو درسته قورت بده!! اما مثلا" یه هزارپا رو جلوی چشم من نیار! نه که فکر کنید اگر حشره ببینم پا به فرار می ذارم ها!! نه!! با شجاعت و پر رویی تمام وایمیستم و توی چشماش زل می زنم و بعد هم با دمپایی د ِ بکوب!! اگر هم بخواد فرار کنه د ِ بدو دنبالش تا له و لورده اش کنم! اما در همه این مراحل حس انزجار عمیقی باهام همراه هست که باعث میشه بعد از کشت و کشتاری که راه انداختم، تمام تنم خارش بگیره!! به همین دلیل چه وقتی خونه پدر محترم تشرف داشتم چه حالا که اینجا، شش دونگ حواسم جمع بود و هست که یه وقتی حشره ای چیزی پا به حریم خصوصیم نذاره!
والا روز اولی که من اومدم اینجا که هیچی! شب بود!! اما فردا صبحش پاشدم رفتم تو بالکن که ببینم منظره روبروش چی هست! همین که وارد شدم یه کش و قوسی به خودم دادم و یه کش و قوسی به گردنم که چشمتون روز بد نبینه! یهو چشمم افتاد به کنج دیوار بالکن! یه عنکبوت محترم ِ بسیار چاقی در تخت خواب دست بافتشون آرمیده بودن و به گمونم خواب پادشاه دهم پانزدهم رو می دیدن!! منو بگو! تندی دسته تی! که گوشه بالکن افتاده بود رو برداشتم و از خواب بیدارش کردم و بعد هم هیچی ازش باقی نموند! اومدم دسته تی رو بذارم سر جاش که یهو چشمم افتاد به این یکی کنج و دیدم به! به! یه عنکبوت محترم ِ خیلی فربه تر از اولی هم اینطرف لم دادن!
یعنی کله سحر اونهم دومین روز ورودم، دستای من به خون آغشته شد!
یعنی توی خیابونی! توی آسانسوری! توی جنگلی! توی کلاسی! توی توالتی! روی نیمکت نشستی! می ری گردو دزدی!! می ری تمشک دزدی! می ری عکس بندازی!! بالاخره هر جا... یه تاری ، عنکبوتی چیزی می بینی! اون هم نه عنکبوت های کوچولو موچولوی ایرانی که آدم دلش نمیومد از گل بهشون نازک تر بگه! عنکبوت هایی که هر لنگشون اندزه یه انگشت منه!
این آلمانی ها که هیچی! نه که مدافع حقوق حیوانات هستن!!اگه راه داشته باشه با عنکبوته می رن توی تخت! اما وای به روزی که یکی از اینا پاشون رو بذارن توی خونه من! با زبون خوش رفت بیرون که رفت، اگه نرفت، هرچی دید از چشم خودش دید!
فقط تنها شانسی که بر خلاف موضوع سگ، آوردم این هست که، نمی ترسم! والا عنکبوت ها دخل من رو میاوردن و من هم دخل هیس رو!!

۱۱ نظر:

سعید(زیر تیغ) گفت...

سلام
به نظر من باید برای محیط زندگیت قانون بزاری و هر کسی از قانونت تبعیت نکرد به سزای عملش برسونی البته با کشتار موافق نیستم بیشتر به نظر من بهتر بیرون بندازیشون خود منم بعضی حشرات چندش آور رو که به دستم بیان فقط بیرونشون می کنم
--------
راستی پیشنهادم رو خوندی(آیکون خجالت نداری؟)

هجران گفت...

schraeklich!
لابد اینا سوپشم درس می کنن:دی
برو تو رستوران چینی ها خودت می بینی:دی

هجران گفت...

چرا " هی فلانی " خبری توش نیس؟

dina گفت...

سلام. یاد نویل در هری پاتر افتادم. اونم شدیدا از عنکبوت بدش میومد.
من کلا با هر موجودی به غیر از انسان مشکل دارم :دی

هاD گفت...

والا این جور که شما برخورد می‌کنی اجازه‌ی عکس‌العمل در مقابل زبون خوش رو نمیدی که ایشون تشریف ببرن ، درجا به لقاالله می‌پیوندونیشون :))

خرس قهوه ای گفت...

گلی من آدرسمو عوض کردم. ممنون می شم درستش کنی :)

خودمم گفت...

چه حالی میده بندازنت تو یه حموم پر سوکس
یا اصلا کادو تولدت تو یه جعبه پر از هزار پا بهت برسه
در هر سورط خیییییییییییییلی ضد حقوق بشری

antigone گفت...

کلا با جونور جماعت مشکل دارم چه حشره چه چارپا

یک پسر گفت...

اندر فواید و خوشگلیهای زندگی در اروپا هم برامون بنویس.

raha گفت...

nemidoonam vaghean khasiat mast ya paeez....ama harchi ke hast dele adam kheiliiiiiiiiiii migire...:(

Unknown گفت...

salam khobi?chan vaghte unjaee doost daram bedoonam chon khodamam ye sale az iran dooram khaterateto ke khondam shabihe mahaee avale khodam bood