۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

41- آلزایمر ِ موضعی!

یعنی من اگر می دونستم یه فین کردن!! این همه شما رو به بحث وا مداره، مطمئنا" در مورد بقیه کارهاشون هم می نوشتم!!

این روزها من دچار آلزایمر ِ موضعی!! شدم. اونوقت هی به خودم دلداری می دم که، نه اینطور نیست.
چند روز قبل خواهرشوهر محترمه طی تماسی تلفنی من و هیس رو برای نهار دعوت کردن و قرار بر این شد که بعد از کلاس، من خودم راهی منزلشون بشم و هیس هم خودش از سرکار بیاد اونجا! یعنی حدود ساعت یک و نیم بعد از ظهر من باید منزلشون می بودم! نشون به اون نشون که روز تعیین شده من تا ساعت دو، خیلی خوش خیالانه توی فروشگاه دنبال کشک بودم! حالا در نظر بگیرید که نه می دونستم کشک به آلمانی چی میشه!! نه توی ورتابوخم بود و نه گوشیم شارژ داشت که زنگ بزنم از یکی از خواهرشوهرهای محترم بپرسم که " اصلا" اینا کشک دارن یا نه!" یعنی هر چی شیشه سفید رنگ می دیدم، می رفتم جلو و چند دقیقه ای بهش زل می زدم و سعی می کردم از فرم حباب های توی شیشه، حدس بزنم این کشک هست یا نه! ساعت دو دیگه ناامید شدم و رفتم خونه و وایسادم به نهار درست کردن! ساعت دو و ربع بود که تلفن زنگ خورد و هیس نگران از اونور خط :" تو چرا خونه ای؟"
من که اصلا روحم هم خبر نداشت که اون روز روز مهمونی هست :" وا!! کجا باشم پس؟"
هیس با نگرانی!:" جیغ! خوبی؟ امروز دعوت داریم! اون بنده های خدا، یک ساعته منتظر تو هستن! "
و من تازه یادم افتاد که مهمونی دعوت داشتیم!
امروز اومدم خونه و سوار آسانسور شدم. اصلا یادم نیست دکمه مربوط به کدوم طبقه رو زدم! حرکت کرد و وقتی نگه داشت پیاده شدم و یه راست رفتم ته راهرو و کلید رو انداختم تو قفل ِ در! حالا هی بچرخون! مگه در باز میشه! دوباره امتحان کردم دیدم باز نمی شه! حالا دیگه هی در رو هل می دادم و لگد هم می زدم!! اما تاثیری نداشت! نگاهم افتاد به جلوی در! دیدم ای داد! پادریمون نیست! شروع کردم غر زدن که:" هیس هی میگه اینجا دزد نیست! ببین به یه پادری هم رحم نکردن!" یهو نگام افتاد به در دیدم ای داد! پشت دریمون هم نیست! " اینا آفتابه دزدن به خدا! دیگه دو- سه یورو هم چیزی هست که به این پشت دری هم رحم نکردن!!؟" برگشتم سمت چپ ببینم پادری همسایه رو هم بردن یا اینکه اون خوش شانس بوده! دیدم پادری همسایه عوض شده! یهو حس کردم این صحنه ها چقدر آشنا هستن ها!! یهو یادم افتاد روزای اولی هم که اومده بودم همین اتفاق ها افتاده بودها!! اون موقع به جای طبقه دوم رفته بودم طبقه اول! یه نگاه به شماره آپارتمان کردم دیدم ای بابا! اینبار به جای طبقه دوم رفتم طبقه پنجم!!
حالا در مورد بقیه دست گل هام نمی خوام بگم که بعدا" آتو!! بدم دست آقای هیس! همینقدر بگم که اگه دو روز دیگه یهو دیدید ازم خبری نیست نگران نشید! یا اینجا رو گم و گور کردم و یا خودم رو!

۸ نظر:

hicran گفت...

گمونم ما به این می گیم اخت گرفتن با محیط!
می گذره!
البته من هیچ وقت دکتر خوبی نمی شم ها!
ولی بازم مطمئنم که زیاد طول نمی کشه که دیگه گم نمی شی!

روشنک گفت...

بفرما اومدی به فرهنگ فین کردن اینا گیر دادی اینام دل دارن خوب،‌آهشون گرفتت
بقیه چیزارو بیخیال ادرس و پس اینجارو بنویس تو یه کاغذی بزار جیبت یا کیفت که اگه گم شدی بتونی پیدا شی

خودمم گفت...

اونوقت این آلزایمر موضعی مال کجای بدنه که اگه مام گرفتیم پماد بمالیم بهش ؟

پری ناز گفت...

:)))))))) از حواس پرتی نیست! از عاشقیه:دی

ulduz گفت...

AKSOLAMALE TABIYI BE SHARAYETETE. MAHA ZAMANE SAKHTI RO MIGZARUNIM. ALMANI BE TO MIGAN: "ÜBERFORDERT" KELASAT KE TAMUM BESHE DOROST MISHE.MAN DAFE AKHAR BE HAMIN DALIL RAFTAM DOKTOR,YE NOSKHE NEVESHT UMADAM DIDAM NEVESHTE:"ÖFTERS JÄHRLICH 2-3 WOCHEN URLAUB!!"

.: نـــگـــي گفت...

چی بگم خواهر که دردمون یکیه :)

مرمر گفت...

گاهی برای منم پیش می یاد این آلزایمر. اونوقته که برای پیدا کردن شالم باید توی یخچال رو بگردم.

زردآلوی سبز گفت...

پیر شدی دیگه چرا نمیخوای باور کنی؟؟!!!
بیچاره هیس!!