۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

43- بی برنامه گی یا برنامه فشرده!؟

من از اون دسته از آدم ها هستم که وقتی یه کار مهمی دارن سعی می کنن بیشترین وقتشون رو به همون کار اختصاص بدن! و همین میشه که بعد از یه مدت دچار بی رمقی مفرط میشم!
وقتی دبیرستانی بودم، مهمترین کار رفتن به کلاس کنکور بود و درس خوندن. وقتی دانشجو شدم مهمترین کار ده باره خوندن کتاب های آنالیز و ریاضیات و حل کردن گسسته بود. بعد از اون شرکت توی کلاس های زبان و حسابداری و هزار و یک برنامه. یعنی کلا" من نمی تونم طوری برنامه ریزی کنم که مثلا" هم به زبانم برسم هم به مهمونی و بیرون رفتن، هم مطالعه و هم فیلم دیدن! یعنی رسما" همه چیز رو تعطیل می کنم برای کاری که ارجحیت داره.
برای همه بهترین دوران زندگیشون دوران دانشجویی هست و برای من اون دوران بدترین دوران زندگیم بود. با توجه به اینکه دقیقا مثل یه دختر دبیرستانی می رفتم دانشگاه و میومدم خونه و بعد از اون هم همیشه درگیر درس بودم و درس! حالا خدای نکرده یه وقت دچار این توهم نشید که من جز شاگردن ممتاز دانشگاه بودم با این همه درسخون بودن! نخیر!! بنده با اینکه سر کلاس جز شاگردان خوب بودم اما درست سر جلسه امتحان هیچ حرفی بری گفتن نداشتم! یعنی من نمونه کامل یه دانشجوی ممتاز با نمره به زور به ده رسیده بودم!! البته حالا نه ده ِ ده ها!! می خوام به عمق فاجعه پی ببرید! توی دوران دانشجویی دریغ از شرکت در یک تشکل یا تحصن! یا تور! یا حتی دوره های دانشجویی که هفته به هفته توی یه کافی شاپ بود! یعنی تو بگو من توی دوران دانشجویی اگه پام رو توی یه کافی شاپ گذاشته باشم! اصلا" یه قلپ!! آبمیوه با یکی از همکلاسی ها خورده باشم! رأس ساعتی که کلاسم شروع می شد توی دانشگاه بودم و بعد از پایان کلاس هم سریعا" برمی گشتم خونه!! یعنی اگه توی دانشگاه ما اتفاقی می افتاد من توی سالگرد اون اتفاق می فهمیدم چی شده! خلاصه که دوران خیلی بدی بود!
با این اوصاف هر چی اینور اونور زندگیم رو دید می زنم می بینم در کل آدمی بودم که اوقات فراغتی نداشتم که با همه وجودم ازش لذت برده باشم.
اینروزها انگار داره دوباره تکرار میشه با این تفاوت که اون زمان به واسطه تنها بودن می تونستم اون رویه رو داشته باشم ما حالا نه می تونم و نه می خوام اما متاسفانه برقرای توازن بین کارها انگار کار ِ من نیست! یعنی یاد نگرفتم!
دلم هم زبان خواندن رو می خواد، هم نوشتن، هم خواندن اینهمه کتابی که توی کتابخونه ام داره خاک می خوره، هم فیلم دیدن در کنار هیس، هم بیرون رفتن بدور از استرس ِ زبان! هم ترجمه کتابهایی که دارم و باید ترجمه بشه، هم درست کردن ِ غذاهای جدید!! هم دعوت کردن کسانی که دوستشون دارم و گذروندن شبی در کنارشون. اما واقعا نمی دونم چطور باید برای اینهمه وقت بذارم! هر چی بیشتر فکر می کنم کمتر می تونم درست برنامه ریزی کنم!

۱۷ نظر:

آنتیگونه گفت...

من اینقدر سرم شلوغه که آرزو به دلم مونده بیام خونه ببینم همه چی مرتبه و سر جای خودشه و من با خیال راحت می تونم بشیم سی دی خط خطی لاست رو ببینم

گلابتون گفت...

دقیقا حرف دلم رو زدی . مثلا تو همین روزا که شدیدا سرگرم کارای جهیزیه و آپارتمانم هی دلم میخواد کتاب بخونم .. هی میگم اووووههه حالا اینهمه کار داری چطور وقت میشه .. اصلا تو این بلبشو چیزی از کتابه میفهمی ؟!!!
بعد میبینم بچه هایی که تو همین وبلاگستان کتابخونن پر مشغله ترن !همین هلیا و لیمو جفتشون شاغلن ! اگه من بودم که جنازم میومد خونه و میخوابیم مثل خرس !
واقعا برنامه ریزی مهمه . نمیدونم تو چه جور یهستی . ولی من علاوه بر اینکه روی یه کار خاص فوکوس میکنم توی دوران بیکاری همون روزها هم کار دیگه ای انجام نمیدم !
مثلا حالا فرض کنم پروژه فعلی درست کردن یه کار تزیینی هنریه . از صبح میشینم سرش ساعا 5 عصر ازش خسته میشم پرت میکنم اونور . ولی نشون به اون نشون که تا موقع خواب اون روزم رو حروم میکنم ... نت گردی و تلفن و ..... در حالیکه میشد کلی کار مفید انجام داد !

روده من به نظرت چند کیلومتره نازنین ؟!!! :دی

هاD گفت...

اینجاس که نقش آقای هیس به عنوان مکمل بروز می‌کنه

ulduz گفت...

spongebob ro didi? un gesmatesh ke bayad ensha benevise. sare miz ke mishine yadesh miofte ke bayad khuna ro tamiz kone bad bayad be dustesh zang bezane bad goshnash mishe... sobh mishe va un hanuz hichi naneveshte! baz ye axolamale tabiyie zehn be oza. say kon az hameye karat lezat bebary. yani kararo bokoni na chon bayad bokonish, balke chon dust dary bokonish. unvagt rahat va bi estres anjamesh midi. vagt ham mikoni.

نازگل گفت...

کم کم همه چی روال عادی به خودش میگیره خب الان که نباید از خودت توقع گرفتن یه مهمونی یا راحت برخورد کردن با محیطو داشته باشی عزیز من.

dina گفت...

سلام.
منم اینجوریم.
اونقدر که میگفتن دوران دانشجویی به آدم خوش میگذره! به منم خوش نگذشت. دروغ چرا یه چند باری با دوستام البته از نوع مونث بیرون و سینما رفتیم. اما همیشه این درس ضد حال بود!!

خودمم گفت...

ببین تو باس بری سراغ با تجربه های این عرصه یعنی برا مثال اگه ریا نشه و حمل بر خود ستایی نباشه شخص بنده !

بنده :
بهترین برنامه در اینگونه موارد بی برنامگی مطلقه !! یعنی چی ؟
سادست یعنی هرچی که دلت خواست : ok
مغزتو بفرست زنگ تفریح خودتم حالشو ببر
ببین حست چی میگه ،
اگه اون لحظه میگه مهمونی : ok
اگه کتاب : ok
اگه غذا ی باحال ، اگه سینما ، پارک ، چمدونم هرچیزی : ok

زردآلوی سبز گفت...

اتفاقن همینطوری که برنامه ریزی کردی بهترین روشه، کاری که ارجحیت داره رو انجام میدی، کاش منم اینطوزی بودم!

حسابدارتمام وقت گفت...

آآآآآآخي .. من ادمايي رو ميشناسم كه همزمان همه اينكارهاروميكنن: دانجشو ان ! سركارميرن! كلاس زبان ميرن! عروسي ومهموني ميرن! اشپزي هاي جورواجورميكنن !! خوش به حالشون نه؟!
.........
اگه خواستين بريد كلاس حسابداري ،نريد! بياين من خودم آموزشتون ميدم!

غزلک گفت...

مشکل نداشتن تمرکز روی چند تا کار همزمان با همه. منم همینجوریم.ولی میگن از خصوصیات پسراست!

هستي گفت...

به نظرم چند روزي رو بي خيال همه چيز شو و استراحت كن عزيزم.

مرمر گفت...

من توی پست قبلیک گفته بودم که اگه کسی برنامه جدید برای زندگیش می خواد به من بگه !!! البته شوخی می کنم توی این قسمت با هم همدردیم و خود من شدیداً حس می کنم خیلی کارا باید انجام بدم و از اونطرف با کمبود وقت مواجهم

ماه مون گفت...

سلام
خوبی
فیلم رو دیدی؟
نظرت چی بود؟

نسرین گفت...

برنامه ریز بودن خوبه ها ! ولی زندگی خودش بی برنامه کلا !

hicran گفت...

شاید این یکی از اساسی ترین تفاوت هامون باشه
یعنی به عمرم نبوده روزی که رو کاری انقد متمرکز بشم که کار دیگه نکنم!
خیلی وحشتناکه ها
ولی حتی وقتی فیلم می بینم هم زمان مجله ی آشپزی می خونم!
وقتی کتاب می خونم همزمان باید موسیقی گوش بدم!
وقتی اخبار گوش می دم با گوشیم گیم بازی می کنم!
و تو کارای مهم تر مثل درس خوندن و خونه داری هم همین شکلیما!
گاهی اگه کسی نیگام کنه سرسام می گیره!
ما دو تا رو اگه قاطی کنن دوباره تقسیم کنن
هردومون می شیم نرمال گمونم!

روزانه های یک دوشیزه گفت...

ای خدا یعنی میشه یه نفر دیگه هم مثل من پیدا بشه؟!

من هرچی کتاب ها و مجله های مدیریت وقت رو می خونم که به قول تو هم به درسام برسم هم کارای دیگه واقعا نمیتونم اجرا کنم
خیلی سعی می کنم تک بعدی نباشم و بتونم در آن واحد به همه ی کارهام برسم اما ....

:(

ناشناس گفت...

منم همین جوریم... بدبختی اینه که با برنامه هم عمرا که بتونم کار کنم............